متن شما رو خوندم پس بهتره که مطلبي رو راجع به خودم بنويسم و شما به عنوان يک آقا قضاوت کنيد.
من به مدت سه سال با پسري دوست بودم. وقتي که دوستي ما شروع شد اون مشکلات خانوادگي سختي داشت و براي همين من هميشه به درددل هاش گوش مي کردم و سعي مي کردم که دلداريش بدم يا راه حلي بهش نشون بدم. بعد از مدتي يک دفعه اين آقا کم پيدا شد و يک ماه بعد که پيداش شد توضيح داد که قبلاً عاشق دختري بوده و به خواستگاري اون دختر رفته ولي حالا نمي تونه قبول کنه که با چنين دختري ازدواج کنه. بازهم گذشت اون مدام مي نشست از دوست دخترهاي قديميش براي من تعريف مي کرد يا خواستگاري هايي که رفته بود ولي هيچوقت نفهميد که من از اين حرفها خوشم نمياد با اينکه حوصله من ديگه واقعاً از قصه هاش سررفته بود ولي هميشه بهش لبخند مي زدم. هميشه اين من بودم که سراغش رو مي گرفتم. اين من بودم که وقتي ناراحت يا مريض بود سعي مي کردم بخندونمش. به اعتراف اين آقا من دختري بودم که اون بهش از صميم قلب اطمينان داشت. اون به من اعتماد داشت. به من به وفاي من. حتي بارها بهش فهموندم که اگر قصد ازدواج با من رو داشته باشه من مي تونم خانوادم رو راضي کنم. گذر زمان اون رو توي دل من جا کرده بود ولي اون فقط مي گفت که بهت عادت کردم.
خانمها از عادت متنفرند. دوست داشتن و عشق ورزيدن خيلي بالارتر از عادته. عادت همه چيز رو لوث و بي ارزش مي کنه. گاهي فکر مي کردم شايد من هم مثل سيگار توي دستش هستم. به من هم همين جوري عادت کرده.
ولي اين اواخر فهميدم که اون معناي دوست داشتن رو در چيز ديگه اي مي بينه. در اين که ما باهم راجع به مسائل جنسي صحبت کنيم يا مدام قرو قميش هاي سکسي براي هم بيايم. مثلاً شب بهش زنگ بزنم و بگم چقد دلم ميخواست الان تو بغلت بودم. چه مي دونم زير پتوت بودم. و من از اين ادا و اطوارها بي زار بودم. من دختر خانواده داري بودم که اين پسر رو توي زندگيم قبول کردم چون به من احتياج داشت و آدم معقولي به نظر مي رسيد.
ولي وقتي ديدم که مسائل داره به اينجا مي کشه خودم رو کنار کشيدم. ديدم هرباري که بهش ميگم دوستش دارم به اصطلاح تاقچه بالا ميذاره و يکي دوهفته اي حتي يک اس ام اس نميده که حالم رو بپرسه. اينقدر اين موضوع تکرار شد که نبودنش رو از خدا خواستم. ديگه خسته شده بودم که به اس ام اس هام جواب نده. يکي دوهفته پيداش نشه بعد مثل طلبکارها زنگ بزنه که خوب نيست يه سراغي از من بگيري.
بار آخر دوماه پيداش نشد و من هم اين رشته محبت سه ساله رو پاره کردم. از اين کار خيلي ناراحت شدم. حتي گاهي گريه کردم. ولي شما به عنوان يک برادر قضاوت کن کدوم يکي از ما لايق دوست داشتن نبوديم.
آقايان چنتا چيز رو ياد بگيرن :
1- جلوي دوست دختر يا نامزدشون از عشق هاي گذشته داد سخن ندن
2- اگر شما دوست داري کسي مدام حالت رو بپرسه و مدام بهت توجه کنه توهم بايد همين کار رو در حقش بکني وگرنه يک روزي بدجوري ميزنه به تيپت
3- به گفته امام علي (ع) هيچ حقي نيست که يک طرفه باشه به اين منظور که اگر انتظار داري کسي کاري رو برات بکنه ببين خودت حاضري اون کار رو در حق طرف انجام بدي يا نه
4- ظرفيت شنيدن دوستت دارم رو داشته باشيد وگرنه ديگه چنين جمله اي رو از هيچکسي نمي شنويد
خسته تون کردم ببخشيد