پس ديگه نبايد چشم براهش بود....حداقل يه اف يم تونست بزاره راست ميگي ...رفتم ديگه پشت سرمم نگاه نمي كنم
با وبلاگ تو هم خدا حافظي مي كنم ببخش..اگه نيامدم حلالم كن
يا علي
سلام
گلي گم كرده ام مي جويم اورا
به هر گل مي رسم مي بويم اورا
هميشه خونه ام كاپيوترم كنار تختم اوردم
چشمممممممممممممممم براهتم من
از سال 83 از ظريق چت رو با هاش اشنا شدم البته تا سال 85 چيزي بهش نگفتم ولي از خصوصيات اخلاقي اش خيلي خوشم مي اومد تا اينكه يه روزي اين پيشنهاد ازدواج رو بهش دادم هر چند اول او به علل هاي گونان قبول نمي كرد در نهايت به خواسته من نظر مثبت داد و اين ادامه داشت تا عيد همين سال 87 كه يكي از اقوامهاي ما با وسو سه خانواده و خصوصا خواهرم كه باهاش ازدواج كنم من را تحت كنترل شديد قرار دادن حتي اينقدر تنگه رو در محيط خونه بر من تنگ كردن نتونستم رونت بيام هميشه در كنارم بودن و مراقبتهاي داشتن خلاصه بعلت فشار هاي زياد نتونستم به اين معشوقه خودم چيزي بگويم هر چند اون از من دلخور شد و ديگه سراغمو نگرفت و وبلگهايش رو بست و اي دي مسنجري كه رو مسنجرم داشتم نمي دونم كدوم نا مردي همه اونا رو از ادد ليستم حذف كرد تنها اميدم به شماره تلفنش بود اونم كوشي ام هم كه افتاد كانال اب سيم كارتم سوخت ديگه همه شماره تلفن هاش هم ديگه حذف شدن .... حالا من موندم و ادرس بي نشون از بهترين مشاورم بهترين مونسم...كاش مي دونست چقدر دوسش دارم و به عشقش زنده ام ...نمي دونم شايدم توي اين 9 ماه ازدواج كرده...كاش مي دونستم الان كجاست؟
البته يه بار رفتم محل كارش جرات نكردم برم ببينمشو يا از كسي بپرسم كجاست و چكار مي كنه؟ و نزديك يكماه هم بيمارستان بودم تازه ترخيص شدم....توي خونه به استراحتم ادامه ميدم..... خيلي خسته ام و بهش بگم از تو خسته تر....
من چطوري مي تونم عزيز گم شده ام و پيدا كنم...نه اي دي نه تلفن هيچي ازش ندارم ..خيلي دلم براش تنگ شده...و خودمم غرور دارم ولي از ته دل دوسش دارم...چكار كنم بنظرت؟
منتظرتم