سلام.
هر كسي در ابتداي راه فكر ميكنه عاشقه.
به مرحله بعد كه ميرسه مي فهمه كه چيز زيادي از عشق نمي دونسته.
هر روز كاملتر ميشه.
و در اخر هيچ وقت خودش را عاشق نمي بينه.
يك مثال:(به نظر شما امام خميني عاشق خدا بوده يا نه)
ما ميگيم مردي به اين بزرگي با اين روح معنوي حتما بوده حالا كم و زيادش را نمي دونم.
اما خود امام مي گه: من حتي يك ركعت نماز هم براي خدا نخواندم.
يعني چي؟(عشق يعني عشق و بس)
يعني هر كاري كه براي رضاي معشوق كرديم در حقيقت براي آرامش خودمان كرديم. پس نتيجه: 1 برابر 1 نيست.و اين تضاد است.!!!