• وبلاگ : عشق و عاشقي
  • يادداشت : معناي واقعي خوشبختي(داستان)
  • نظرات : 2 خصوصي ، 36 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ستاره 

    وااااااااااي خيلي داستان قشنگي بود.منم عاشق يکي هستم که يه ترم ديگه درسش تموم ميشه وازاين دانشگاه ميره.ديگه نميتونم ببينمش دلم براش خيلي تنگ ميشه الانم چون داره برا ارشد ميخونه زياد نميبينمش فقط باعکساشه که خودمو آروم ميکنم............

    ببخشيد زيا حرف زدم حس دردو دلم گرفته بود