خيلي داستان عجيبي بود . من که همه ي موهام سيخ شد. اميدوارم يه روزي خبر ازدواج تو با معشوقت رو بشنويم . خدا هيچ عاشق و معشوقي رو از هم جدا نکنه.
وااااااااااي خيلي داستان قشنگي بود.منم عاشق يکي هستم که يه ترم ديگه درسش تموم ميشه وازاين دانشگاه ميره.ديگه نميتونم ببينمش دلم براش خيلي تنگ ميشه الانم چون داره برا ارشد ميخونه زياد نميبينمش فقط باعکساشه که خودمو آروم ميکنم............
ببخشيد زيا حرف زدم حس دردو دلم گرفته بود
داغون بودم داغونتر شدم
آرزو ميکنم همه عاشقا به معشوقشون برسن.ما که نرسيديم و اون رفت...
از وبلاگت خيلي خوشم اومده ، چون خودم معني عشق همين ميدانم كه خودم تو اين داستان دخترك عاشق خوندم . ولي عشق اين دوره زمونه مخصوصا عشق پسرا هوسي بيش نيست